هر چند از چسب در صنعت، مخصوص آبنوسکاران و صحافان و بیشتر برای چسباندن قطعات چوبی و یا اشیای کاغذی بود. اما به تدریج دامنه کاربرد آن گسترش یافت. به طوری که امروزه به جای استفاده از میخ، پیچ، بست، لولا و… برای اتصال قطعات فلزی، چوبی، کائوچویی، … از بخاری گرفته تا تهیه اسباب بازی , صنایع مونتاژ و حتی برخی از قسمتهای هواپیماهای مافوق صوت , از چسبهای گوناگون و ویژهای که به روش سنتزی تهیه میشوند , استفاده میشود.
تاریخچه
پیشینه بهرهگیری از چسب توسط انسان را میتوان در واقع از عصر سنگ و دوران غارنشینی در تهیه تیر و کمان و یا نقاشی حیوانات غول پیکر بر روی تخته سنگها با استفاده از رنگدانهها دانست. بدون شک، خون نخستین مادهای بود که بشر از آن به عنوان چسب استفاده میکرد که البته کیفیت خوبی نداشت و متداول نشد. به تدریج بشر به وجود مواد چسب دار طبیعی پی برد و استفاده از آنها را آموخت.در واقع اولین واده چسب دار که بطور گسترده مورد استفاده قرار گرفته بود، مواد نشاستهای، قندی، صمغها، و شیرههای برخی از گیاهان بود.
مثلاً رومیان از سقز (ماده چسبدار و صمغی که از درختان برگ سوزنی نظیر سرو و کاج و یا درخت صنوبر ترشح میشود) در صنعت کشتی سازی استفاده میکردند. به تدریج مواد دیگری مانند موم، عسل و یا مواد ژله مانندی از ماهی، شاخ حیوانات یا شیر و تخم مرغ بکار گرفته شده بعدها، با پیشرفت صنایع و استخراج و پالایش نفت، از قیر و قطران چوب و … به عنوان چسب استفاده به عمل آمد. اگر چه کائوچوی طبیعی (شیوه لاتکس) از مدتها قبل شناخته شده بود، اما چون حلال مناسبی برای آن موجود نبود، کاربردی به عنوان ماده چسبی پیدا نکرد تا اینکه با دستیابی به روغنهای نفتی که کائوچو را در خود حل کرده و مایع چسبناکی را به وجود میآورند، کاربرد آن به عنوان ماده چسبی متداول شد.
صمغ عبارت است از ترشحات (شیره) درختان . که اغلب در فصل بهار از شاخههای درختان خارج میشوند .
چسبها از دسته مواد بسپار و ماکرومولکولیاند که میتوانند اشیا را به یکدیگر متصل کنند.
چسب گیاهی
چسب نشاسته، دکسترین، سرشیم، دکسترین و نشاسته که از چسبهای محلول در آباند و از آنها در چسبانیدن تمبر، پاکت، کاغذ، مقوا، چوب، … استفاده میشود.
سریشم چسبی طبیعیست که از عناصر گیاهی و یا جانوری استخراج میگردد . سریشمهای گیاهی به ژلاتین هم معروف هستند .
صمغ عربی که از درختی به نام صمغ سنگالی بدست میآید، سفید رنگ و محلول در آب است و عمدتاً شامل هیدراتهای کربن است.
چسب حیوانی
ژلاتین که از اعضای بدن حیوانات از جمله استخوان تهیه میشود و قدرت چسبانندگی آن از چسبهای گیاهی بیشتر است و بیشتر در تهیه فیلم عکاسی و پوشش کپسول موارد دارویی مصرف دارد.
سریشم حیوانی که مانند ژلاتین است ولی درصد خلوص گلوبین آن کم است و از استخوان، پوست و یا شیر حیوانات ته
یه میشود. و در نجاری، کارتن سازی، کبریت سازی، تهیه کاغذ سنباده و غیره مصرف دارد.
لاک که در نجاری برای جلای سطح اشیای چوبی مصرف دارد و از نوعی حشره به نام ترمزدانه که در کشور هند فراوان است، به دست میآید.
چسب کانی
مانند فسفاتها و سیلیکاتهای قلیایی که در اتصال اشیای سرامیکی، کوارتزی و شیشهای کاربرد دارند. و بر خلاف چسبهای گیاهی و حیوانی در مقابل گرما و آب مقاوماند. از این رو از آنها در ساختن اجاقهای برقی و گازی و آجرهای نسوز استفاده میشود.
چسب سنتزی
الاستومرها: که شامل چسبهای کائوچویی مصنوعی است و در صنعت کشتی سازی و صنایع هواپیماسازی کاربرد دارند. مانند چسب لاستیک که محلول کائوچو در بنزین است و یا چسب «اوهو» و مشابه آن که از مشتقات وینیلی در حلالهایی نظیر استون و اسید استواستیک حاصل میشود، این نوع چسبها قدرت چسبانندگی همه چیز (غیر از لاستیک) را دارند. از این رو، کاربردهای گوناگون و مهمی در صنعت، تجارت و منازل پیدا کرده اند.
ترموپلاستها
که شامل پلی اکریل و سیانواکریلاتهااند که به «چسب فوری» معروفاند و اتصال محکم بین قطعات مختلف ایجاد میکند. (در حد چسبهای اپوکسی). برخی معتقدند که سیانواکریلات یک منومر فعال است که در مجاورت مختصر رطوبت موجود در هوا بصورت پلیمر در میآید. از این رو، برای محیطهای خشک مناسب نیست.
چسب اپوکسی
که از تراکم دی فنیلو پروپان و اپیکلرهیدرین حاصل میشود. نوعی از آن در تجارت به نام چسب دوقلو متداول است که شامل دو قسمت است، یک قسمت ماده چسبدار، و قسمت دیگر یک ماده کاتالیزور است که موجب تغییر در ماده چسبدار و عمل چسبانندگی آن میشود. قدرت چسبانندگی چسب اپوکسی فوقالعاده زیاد است و در هواپیما سازی، ساختن اتاق خودروها، و پل سازی و … کاربرد دارد.
نوار چسبها
جنس این نوع نوارها ممکن است از پارچه، کاغذ، طلق، و یا پلاستیک پلی کلرید وینیل (p.v.c) باشد که به چسبهایی مانند چسبهای کائوچویی و سرشیم آغشته شدهاند.
چسب بتونهای
بتونهها، خمیرهای نرم و چسبناکیاند که به کندی در هوا خشک میشوند و برای پرکردن شکافها و منافذ، بویژه در بخاری مصرف میشود. مهمترین انواع بتونهها عبارت است از :
بتونه شیشه: که از مخلوط پودر کربنات کلسیم و روغن کتان تهیه میشود و در هوا نسبتاً به سرعت خشک و سخت میشود. اما پس از سخت شدن، دوباره در روغن کتان به صورت خمیر نرم و قابل استفاده در میآید.
بتونه آبی: که در تهیه آکواریم مصرف دارد و از مخلوط کردن پودر اکسید سرب (Pbo) با روغن کتان بدست میآیند. بتونه گلسیرین و اکسید سرب: از اختلاط اکسید سرب و گلسیرین تهیه میشود و در مقابل آب، اسید و قلیا مقاوم است و پس از ۴۵ دقیقه سفت میشود و برای بتونه کردن چوب، شیشه، چینی، سرامیک و اشیای سنگی مصرف دارد.
گرد بتونه: که به صورت آرد سفید رنگی شامل چهار قسمت گچ پخته و یک قسمت صمغ عربی است و در موقع استفاده، آن را در آب و یا محلول اسید بوریک به صورت خمیر در میآورند و با آن اشیای ظریف ساخته شده از سنگ سفید، چینی، و شاخ سفید را بتونه میکنند.
از چسبها برای اتصال دادن پلاستیکها، چوبها، کاغذ، سرامیک و فلزات استفاده فراوانی میشود.
خاصیت چسبانندگی یک بسپار به نیروهای چسبندگی آن بستگی دارد. بعضی از بسپارها به خاطر داشتن گروههایی با جاذبههای واندروالسی بیشتر چسبندگی خوبی دارند. بسپارهایی که چسبندگی خوبی نداشته باشند با افزودن یک اسید آلی یا موادی که گروههایی با جاذبه واندروالسی دارند، به صورت قابل اتصال در میآید. برای هر مادهای با توجه به جنس و ساختار و نوع استفاده باید چسب مناسبی انتخاب کرد.
رنگ
مطالعه درباره ی رنگ ملاحظاتی را در زمینه های فیزیک ، فیزیولوژی و روانشناسی پیش می آورد . علم فیزیک ، توزیع انرژی طیفی نوری را که از یک سطح صادر و یا به وسیله ی آن منعکس می شود ، بررسی می کند ( شاخه ی خاصی از آن به مطالعه ی جنبه های شیمیایی رنگیزه ها و رنگینه ها ، در ارتباط با خواص رنگ ساز این مواد می پردازد ) . فیزیولوژی ، فرایند هایی را که در چشم و مغز به هنگام تحریک ناشی از تجربه ی رنگ اتفاق می افتد ، مورد مطالعه قرار می دهد .
روانشناسی
در مسائل آگاهی و ذهنیت نسبت به رنگ – همچون عنصری از تجربه ی بصری – بحث می کند . اشتراک اصطلاحات در این عرصه ها ، غالبا ً بر دشواری درک مفاهیم می افزاید . مطالعه ی هنری رنگ نیز مقوله ای جدا از این ملاحظات نیست ، و به خصوص رویکرد روانشناختی رنگ در این زمینه اهمیت دارد .
هر رنگ دارای سه صفت یا سه بُعد بصری مستقلا ً تغییر پذیر است : فام ، درخشندگی و اشباع.
فام ، صفتی از رنگ است که جایگاه آن را در سلسله ی رنگی ( از قرمز تا بنفش) – معادل با نور طول موج های مختلف در طیف مرئی – مشخص می کند .گفته می شود که تقریبا ً ۱۵۰ فام
متفاوت را می توان تشخیص داد ، ولی همه ی اینها به طور مساوی در طیف مرئی توزیع نشده اند ، زیرا چشم ما برای تفکیک فام ها در طول موج های بلند تر توانایی بیشتری دارد . بلند ترین طول موج ها در منطقه ی قرمز و کوتاه ترین طول موج ها در منطقه ی بنفش هستند . دسته بندی عمومی رنگ ها به بیفام ( سیاه ، سفید و خاکستری ها ) ، و فام دار ( قرمز ، زرد ، سبز ،…) بر همین صفت مبتنی است . برای سهولت درک مطلب ، فام را می توان مشخص کننده ی اسم عام رنگ ها تعریف کرد .
قرمز ، زرد و آبی را فام های اولیه می نامند و چون مبنای سایر فام ها هستند ، رنگ های اصلی نیز نام گرفته اند . فام های ثانویه عبارتند از : نارنجی ، سبز و بنفش که که از اختلاط مقادیر مساوی از دو فام اولیه حاصل می شوند . فام های ثالثه از اختلاط فام های اولیه و ثانویه به دست می آیند : زرد- نارنجی( پرتقالی) ، نارنجی- قرمز ، قرمز- بنفش ( ارغوانی) ، بنفش- آبی ( لاجوردی)
، آبی- سبز (فیروزه ای) ، سبز- زرد (مغز پسته ای) . دوازده فام نامبرده را با ترتیبی معین در چرخه ی رنگ ، نشان می دهند . در چرخه ی رنگ ، فام های ثانویه و ثالثه ای که بین یک زوج فام اولیه جای گرفته اند ، دارای روابط خویشاوندی هستند و در کنارهم ساده ترین هماهنگی رنگی را پدید می آورند .
درخشندگی (والوور) ، دومین صفت رنگ است و درجه ی نسبی تیرگی و روشنی آن را مشخص می کند(غالبا ً نقاشان اصطلاح رنگسایه را نیز در همین معنا به کار می برند) . معمولا ً درخشندگی رنگ های فام دار را در قیاس با رنگ های بیفام می سنجند . در چرخه ی رنگ ، زرد
بیشترین درخشندگی (معادل خاکستری روشن نزدیک به سفید) و بنفش کمترین درخشندگی ( معادل خاکستری تیره ی نزدیک به سیاه) را دارد . در سلسله ی رنگی ، هر فام نسبت به دیگری میزان تیرگی یا روشنی ذاتی اش را می نمایاند . معکوس کردن این ترتیب طبیعی ، ناسازگاری رنگی به بار می آورد (مثلا ً اگر بنفش روشن در کنار سبز زیتونی قرار گیرد ، نوعی تکان بصری ایجاد می کند.
اشباع (پرمایگی) ، سومین صفت رنگ است و میزان خلوص فام آن را مشخص می کند ( گاه واژه ی شدت را در این مورد به کار می برند ) . فام های چرخه ی رنگ صد در صد خالص اند ولی در طبیعت به ندرت می توان فام خالصی یافت . همچنین ، کمتر رنگیزه ای حد اشباع فام مربوطه در چرخه ی رنگ را داراست .
اگر فام ها به هم آمیخته شوند ، رنگ های شکسته به دست می آیند . اختلاط فام های خالص با یکدیگر یا با رنگ های بیفام ، باعث تغییر در پرمایگی و درخشندگی شان می شوند . به طور کلی ، هر فام قابلیت ایجاد رنگ های متنوعی را در حوزه ی خود دارد که به آن تلوّن (واریاسیون ) می گویند ( مثلا ً انواع صورتی ، اُخرایی وقهوه ای ، تلوّن در فام قرمز هستند .
چگونگی متظاهر شدن رنگ ها از دیگر مباحث رنگ شناسی است . در تجرب
ه ، سه نمود مختلف در رنگ ها می توان تشخیص داد : فیلمرنگ ، حجمرنگ و سطحرنگ .
فیلمرنگ ، رنگی است که در فاصله ای نا مشخص نسبت به بیننده ظاهر می شود (مثلا ً رنگی که در طیف نما اسپکتروسکوپ می توان دید ، یا رنگ آسمان خاکستری یکنواخت) . فیلمرنگ ، بافت واضحی ندارد و گویی شخص می تواند کمابیش به درون آن رسوخ کند . همواره در تراز جلو به چشم می آید . فیلمرنگ را نمی توان همچون کیفیتی در اشیاء و یا متعلق به رویه ی اشیاء دانست .
حجمرنگ را در اشیای پشت نما می توان دید ( مثلا ً در یک استکان چای یا در بخار رنگین) . حجمرنگ در فضای سه بُعدی که اشغال کرده است گسترش می یابد ، ولی تراز متغیری نسبت به چشم بیننده ندارد .
سطح رنگ ، چنان به نظر می آید که روی سطح شیء قرار گرفته است ( مثلا ً در یک کاغذ رنگی) . بافت رویه ی شیء را به خود می گیرد و حایل غیر قابل نفوذ برای چشم ایجاد می کند . سطحرنگ را معمولا ً همچون کیفیتی در خود شیء می انگاریم .
از این سه کیفیت ظاهری که اشاره کردیم ، نمود های دیگری چون تلأ لو، فروغ و فلزنما ناشی می شوند . نقاشان با سطحرنگ سر و کار دارند ولی بخشی از صناعت آنان معطوف به ایجار نمود های حجمرنگ ، فیلمرنگ ، تلأ لو و فروغ به وسیله ی رنگیزه است که در واقع چنین کیفیت هایی را ندارد . آن دسته از حجم سازان مدرن که با موادی چون پلاستیک کار می کنند ، از نمود حجمرنگ بهره می گیرند .
یکی از ملاحظات روانشناختی رنگ که در کارب
رد هنری رنگ اهمیت دارد ، بررسی تأثیر متقابل رنگ ها است . جلوه یا اثر هر رنگ در جوار رنگ دیگر تغییر می کند . اگر در شرایط روشنایی مناسب ، چند ثانیه به یک رنگ فام دار خیره شویم و بی درنگ بر سطحی سفید بنگریم ، مکمل آن رنگ را خواهیم دید . این پدیده را – که ناشی از واقعیت فیزیکی رنگ عینی نیست – پی انگاره می نامند . پی انگاره ی هر رنگ ، رنگ مجاورش را تحت تأثیر قرار می دهد و در نتیجه ، تفاوت کیفی آن دو رنگ بارزتر می شود ( مثلا ً قرمز در کنار
سبز ، پرمایه تر به نظر می رسد و برعکس . تغییری که بدین سان در جلوه ی رنگ ها پدید می آید ، مشخص کننده ی تباین آنها است . اگر موقعیت دو حوزه ی رنگی مقایسه شده چنان باشد که تغییر جلوه ی رنگ ها با هم تلاقی کند ، اصطلاح تباین همزمان به کار برده می شود .
رویکرد روانشناختی رنگ به احساس های معینی نیز بستگی دارد که رنگ های عینی دربیننده برمی انگیزند.
به سخن دیگر ، در این مقوله ، رابطه ی رنگ های عینی با اثرات ذهنی شان مورد نظر است . رنگ هایی که حاوی مقدار زیادی آبی هستند ( از بنفش تا سبز) ، نسبت به رنگ هایی که زرد یا قرمز بیشتری در خود دارند (از مغز پسته ای تا ارغوانی) ، سردتر می نمایند . رنگ های سرد ، مختصر کاهش در دمای بدن نگرنده ایجاد می کنند و رنگ های گرم باعث مختصر افزایش دمای بدن می شوند .